سيد محمد نيكانسيد محمد نيكان، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

نيكان هديه خدا

رستوران و پاساژ گردي

اين جمعه من و بابايي تصميم گرفتيم ناهار بريم بيرون و عصرش هم بريم پاساژ گردي البته جمعه تا ظهر خوابيديم و ساعت سه تازه رفتيم ناهار رستوران شانديز كه شما خيلي غذاش را دوست داشتي و عصرش هم رفتيم پاساژ كوروش   اينجا تو رستوران كه خيلي مودب بودي     به به چه غذاي خوشمزه ايي         بعدش كه رفتيم پاساژ كوروش         دم مغازه كلي خوشحال بودي و اون يه جفت كفش هم كه پاي شما هست بابايي برات خريد     ...
26 آبان 1396

جاد هراز و سرما

از اونجايي كه ماماني عاشق جاده هراز هست اين جمعه رفتيم هراز و يه آش دوغ حسابي زديم   تو راه رفتن مثل هميشه شما در حال جغجغه بازي     تو رستوران هم كلي خوشحال         حالا يه آش دوغ         كلي هم دوست داشتم         اينجا هم تو جاده كه بخاطر سرما زياد نتونستيم بمونيم كه شما مريض نشي         دم در رستوران هم كلي كيف كردي                     ...
19 آبان 1396

اولين كلاس مادر و كودك و روز كودك

من و بابايي تصميم گرفتيم شما رو تو يه كلاس ثبت نام كنيم با تحقيقاتي كه كرديم موسسه بادبادك را انتخاب كرديم كه هفته ايي يه روز ميرفتيم كلاس مادر و كودك كه هم شما بازيهاي هدفمند انجام بدي هم كنار هم سن و سالهات باشي خلاصه شما هم خيلي دوست داشتي               اينجا با هم كلاسيهات به مناسبت روز كودك با مربي گلناز جون مهربون رفتيم پارك تولد و كلي خوش گذشت         اين جلسه نقاشي با چايي داشتي كه كلي خيس شدي         اين جلسه آرد بازي با باباها كه كلي كثيف كاري شد       ...
17 آبان 1396

آتليه شماره دو

براي دومين بار تصميم گرفتم ببرمت آتليه چون دفعه اول كه پنج ماه و نيم داشتي اصلا همكاري نكردي ايندفعه با وقتي كه گرفتم و شما از خواب بيدار شدي و به همراه مامان انسي رفتيم كه خداروشكر خيلي همكاري كردي و خيلي خوش خنده بودي نيكان جان من عشقييييييييي               دقيقا ده ماه و چند روزت بود     ...
16 آبان 1396

ده ماهگيت مبااارك

نيكان عزيزم ده ماهگيت مبارك گل مامان ديگه كم كم داري بزرگ ميشي و هر روز بامزه تر از قبل كم كم مبل و ديوار را ميگيري و راه ميري و كلي شيطون تر شدي   دقيقا روز ده ماهگيت رفته بوديم خونه خاله مهسا دوست ماماني كه آكواريوم داشت و شما خيلي دوست داشتي             عصرش هم با بابايي رفتيم زيارت         يه توپ چراغدار هم خريدي كه خيلي دوستش داشتي             ...
13 آبان 1396

يه روز ليمويي و اولين شهر بازي

گل پسر ما اين جمعه تصميم گرفتيم ناهار را به پيشنهاد بابايي بريم بيرون كه ماماني غذا درست نكنه و استراحت كنه و من هم برا شما يه تيپ ليمويي زدم و رفتيم رستوران آنيل با مرغ سوخاري خوشمزه ايي كه خورديم عصرش هم رفتيم شهر بازي شاپرك كه خيلي دوست داشتي   اينجا تو ماشين كه خيلي آقا رو صندليت نشستي و بازي كردي     تو رستوران هم به شما يه بادكنك زرد دادن كه كلي ست شد         عصر هم كه رفتيم پاساژ شاپرك كه شهر بازي هم داشت و شما كلي ذوق كردي                 يه روز ليمويي و اولين شهر بازي &...
5 آبان 1396
1